جدول جو
جدول جو

معنی توانا شدن - جستجوی لغت در جدول جو

توانا شدن
(اَ نَ / نِ رَ / رِ دَ)
اقتدار. (زوزنی). نیرومند شدن. بازور گردیدن. باقدرت شدن. قوی گشتن. کامیاب شدن. قادر شدن:
چو نیرو گرفتند و دانا شدند
به هر دانشی بر توانا شدند.
فردوسی.
گشته یک نیمه جهان او را وز همت خویش
نپسندد که بر آن نیمه توانا نشود.
منوچهری.
زیرا که سید همه سیاره
اندر حمل به عدل توانا شد.
ناصرخسرو.
رجوع به توانا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روانه شدن
تصویر روانه شدن
روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن، روانه گشتن
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
سربارشدن. زحمت افزودن. دشواری بوجود آوردن:
اندر این باران و گل او کی رود
بر سرو جان تو او تاوان شود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دُشْ مَ)
احتیاج غایط شدن، این اصطلاح اطباست. (آنندراج) :
داد جلابی نمیدانم چه بود اجزای او
آسمان را شد تقاضایی وبر تیگاله رید.
درویش واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
بجای افسانه شدن که عبارت از کمال شهرت گرفتن است. (بهار عجم) (آنندراج). رجوع به ترانه گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ رُ تَ)
کنایه از بسیار سوده و باریک شدن. (آنندراج) :
از بصیرت نیست مردم را نیاوردن به چشم
من که در اندک زمانی توتیا خواهم شدن.
صائب (از آنندراج).
از بی قراری دل دیوانه خوی من
زنجیر توتیا شد و، زندان بگرد رفت.
صائب (ایضاً).
، سرمه شدن. داروی شفابخش و نیرودهنده چشم شدن. موجب روشنی دیده شدن:
این همه زحمت که هست درد دو چشم من است
هیچ نکوعهد نیست کو شودم توتیا.
خاقانی.
بپرسیدش که چون افتاد رایت
که ما را توتیا شد خاک پایت.
نظامی.
رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ رَ تَ)
تأیید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تعزیز. تطویع. (منتهی الارب). و رجوع به توانا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ تَ)
نیرومند شدن. قوی شدن. توانا شدن. پیروز شدن:
بزرگان ایران توانگر شدند
بسی نیز با تخت و افسر شدند.
فردوسی.
سپاهش همه زو توانگر شدند
از اندازۀ کار برتر شدند.
فردوسی.
، غنی شدن. مالدار شدن. ثروتمند شدن:
به نوّی یکی گنج بنهاد شاه
توانگر شد آشفته شد بر سپاه.
فردوسی.
فرازآمدش ارج و آرام و چیز
توانگر شد آن هفت فرزند نیز.
فردوسی.
یکایک ز هر سو به چنگ آمدش
بسی گوهر از گنج گنگ آمدش
سپه سربسر زآن توانگر شدند
چو با یاره و طوق و افسر شدند.
فردوسی.
لشکر توانگر شد، چنانکه همه زر و سیم و عطر و جواهر یافتند و بمراد بازگشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 409). ایشان خود توانگر شده اند که اندازه ای نیست که چه یافته اند از غارت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 643). پادشاه باید که خدمتکاران را... چندان نعمت و غنیمت ندهد که توانگر شوند. (کلیله و دمنه).
همتش از گنج توانگر شده
جملۀ مقصود میسر شده.
نظامی.
رجوع به توانگر و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ بُدَ)
متصل و مخلوط و یکی شدن. آمیخته شدن. امتزاج
لغت نامه دهخدا
(تَ اَ دَ مَ دَ)
رفتن. راهی شدن. براه افتادن. فرستاده شدن. روان شدن:
برون کن از دل اندوه زمانه
مگر خوشدل شوی زینجا روانه.
ناصرخسرو.
و یعقوب با پسران روانه شدند. (قصص الانبیاء). چون این نامه روانه شد ولایت قسمت کردند. (راحه الصدور راوندی).
روانه شد چو سیمین کوه درحال
درافکنده به کوه آواز خلخال.
نظامی.
چو برزد آتش مشرق زبانه
ملک چون آب شد زانجا روانه.
نظامی.
گفت بابا روانه شد پایم
کرد رای تو عالم آرایم.
نظامی.
بر درازگوش نشستند و بطرف شهر بخارا روانه شدند. (انیس الطالبین ص 35). و رجوع به روانه و روان شدن شود، جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن:
به طرف هر چمن سروی جوانه
به هر جویی شده آبی روانه.
نظامی.
و رجوع به روان شدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روانه شدن
تصویر روانه شدن
حرکت کردن عازم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارا شدن
تصویر گوارا شدن
نیک و زود هضم شدن، بذایقه خوش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانه شدن
تصویر روانه شدن
عازم شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
يمكن
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
Empower
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
habiliter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
授权
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
ক্ষমতায়ন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
наделять властью
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
befähigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
наділяти владою
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
upoważniać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
طاقت دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
güçlendirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
kuhimiza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
capacitar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
권한을 부여하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
権限を与える
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
להעצים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
अधिकार देना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
ให้อำนาจ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
machtigen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
empoderar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
potenziare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
memberdayakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی